نامه‌های جنجالی | نامۀ رجب طیب اردوغان، به ولادیمیر پوتین

برای شمارۀ هفدهم مجلۀ فکاهی ملانصرالدین

ولادی، پسر ولادیمیر، باید از همان اول، بهت اعتماد نمی‌کردم. در یکی از کتابچه‌های تاریخی که حزب دربارۀ گذشتۀ پر افتخار عثمانی منتشر کرده بود، به نقل از یکی از امپرطوران عظیم الشأنمان_ یادم نیست سلطان سلیمان قانونی بود یا سلطان عبدالحمید هشتم- ایشان فرموده بودند که مبادا به روس‌ها اعتماد کنید، اما من گفتم شاید تو جنست فرق داشته باشد.

اما نه خیر! تو هم مثل اسلافت هستی!

ولادی چرا آخه چرا دلم را شکستی؟ من کلی با تو رو بوسی کردم و یکی از ملیح‌ترین لبخندهام را که تا حالا به زنم هم نزدم، به تو زدم، یعنی می‌خواهی بگویی هیچ کدام این‌ها در تو تاثیری نداشت؟ واقعا که..!

فکر نکن من به محبت تو نیازی دارم. من هم مثل تو خیلی خشنم! البته مثل تو، سراغ کشتی و جودو از این جور بازی‌ها نرفتم، اما خدا نکند عصبانی شوم، مغزم کاملا از کار می‌افتد و فقط فکر خشونتم. پوتین من خیلی خشنم!

حالا هم خیلی عصبانیم. من اول کار، سراسر سوریه را می‌خواستم. بعد گفتم جهنم و ضرر، از دمشق به بالا مال من! بعدش راضی شدم به یک نوار سراسری در کنار مرز، حالا دیگر به این ادلب جوجۀ فسقلی راضی شدم. آخه چرا همین را هم به من نمی‌دهید؟ مگه من چیم کمه؟ یعنی بعد از این همه سال، اقتصادم نابود شد، کلی خرج کردم، کشته دادم، سیاستم به گند کشیده شد. روابط خارجی من با کشورهای عرب به لجن کشیده شد و حالا باید دلم را خوش کنم به این قطر نیم وجبی و هفته‌ای یک بار ماست و پنیری که براش می‌فرستم. ولادی! ببین با من چه کار کردی؟ شدم ماست بند قطر..!

به خدا گریه‌ام گرفته… خدا لعنتت کنه. یعنی اندازه این بشار چلغوز هم برات ارزش ندارم؟ حال و روزم را ببین؟

چند میلیون سوری را بستی به نافم. کردها مسلح شدند و درست زیر دماغم نشستند، حالا بشار را شیر کردی انداختی به جونِ مجاهدان دلبندم… آخه چرا، چرا، چرا..!؟

ادامه در شمارۀ ۱۷، ویژۀ نوروز ۱۳۹۹

شاید این را هم بپسندید