احمد آقای قاطی پاتی
بمیرم واسه سر دبیر، چقذه حرص خورد. گفت: احمد آقا! ترا خدا خودشو کنترل کن! یارو وزیرها..!
خیلی خب بابا! من که سگ نیستم پاچه بگیرم.
تازشم خیلی هم از طرح ایشون خوشم اومده گفتم اینها را بنویسم شاید یه رقز و روزی هم واسه ما بدبخت بیچارهها شد.
ایشون گفتن: هر کی از خارجه بیاد ایرون، دویست و پنجاه هزار چوق خارجکی بده (وضع خوبا بهش میگن دلار) ما میذاریم پنج سال تو مملکت بمونه!
ببین! یعنی منی که شناسنومه دارم و جد اندر جد تو این مملکت بودم، اقامت من اینقذه میارزه؟ خداییش من و بابام و جدم که روی هم رفته، بیشتر از دویست سال تو این مملکت زندگی کردیم، اینقذه پول تا حالا ندیدیم. نه این که داشته باشیم ها؟ خداییش دست مردوم هم ندیدیم.
من یه پیشنهاد واسه جناب وزیر کشور گرامی داشتم که اگه اجراش کنه، خداییش روزی بیست تا فاتحه واسه رفتگانش میخونم.
ببین آقای رحمانی فضلی! خودت گفتی که پنج سال موندن تو این مملکت (باسوادا بهش میگن اقومت) دویست و پنجاه هزار چوق خارجکی میارزه، خب..؟ خب به جمالت!
اوشون که از خارجه مییان و میخوان پنج سال بمونن این جا، بنده واسه این که جا تنگی نشه، پنج سال میرم کشورش، همون جا میمونم… خداییش قول میدم اصلا با ایران تماس هم نگیرم. اون پول هم نوش جون خودت و دولت فخیمه، فقط راس خرج سفرم، از اون پول بهم بده که خداییش با این دوچرخۀ شکسته عمرا بتونم تا اون جا پا بزنم.
این طرح رو ببر بزرگون هم ملاحظه کنن، بلکم راضی بشن…
ببین، نری حاجی حاجی مکه! زودی تکلیف ما رو روشن کن تا دست عیال را بگیرم و این آخر عمری یخته بخت سیاهم، سفید بشه…
خدا خیرت بده!