خبرگزاری فکاهی ملانصرالدین
اثر حیدر سهیلی اصفهانی
درگذشتۀ سبک زیبایی بود که برای بررسی مواضع واقعیِ شخصیتها و سیاستمداران کشورها به نقل از آنان نامهای مینوشتند و به جای مواضعِ اتوکشیدۀ آنها منتشر میکردند. گاهی مردم عادی باور میکردند که فلان سیاستمدار، چنین نامهای نوشته است و علت اصلی این باور عموم آن بود که مفاد نامه، به مواضع شناخته شدۀ او بیشتر از سخنان شیک و فریبندهاش شباهت داشت.
گاهی هم نویسنده آماتور بود و به شدت تحت تاثیر تصور خودش از دیگران و محصولات بیربط و ضعیفی را میآفرید. نامۀ چالی چاپلین به دخترش، نمونۀ بارز این گونه آثار است که در اصل، در تهران و به دست یک ایرانی مسلمان نوشته شده بود و سبب شد خیلیها خیال کنند که چالیچاپلین مسلمان شده است.
من تا به حال ندیدهام که کسی این سبک را وارد طنز کرده باشد و اگر کسی باشد تعجبی نمیکنم، چون این سبک، زمینۀ بسیار مناسبی برای طنز دارد.
در این هفته، بیایید با هم تصور کنیم که اگربوریس جانسون، نخست وزیر انگلستان برای دونالد ترامپ رئیسجمهوری آمریکا نامه بنویسد، چه خواهد نوشت؟
نامۀ بوریس جانسون به دونالد ترامپ
دونالد اگه انتظار داری نامهام را با سلام شروع کنم، باید اولش بهت بگم: «چه سلامی، چه علیکی!؟»
به نظر تو من الان سر سوزنی آبرو دارم؟
بعله که دارم! انتخابات را به طور قاطع بردم. اگه میخوای این رو بگی، فقط یک جواب داری: «خر خودتی!»
من انتخابات را بردم، چون طرف مقابل از من بدبختتر بود، همین! تازه، اگه طرف مقابل پیروز میشد یک جدل بزرگ راه میافتاد بین دو گروه مخالف و موافق برگزیت که ملت اصلا حوصلهاش را نداشت.
سیاست داخلی و اروپاییام، بخوره تو سرم! تو دقیقا میدونی با آبروی بینالمللی من چی کار کردی؟ دقیقا همون بلایی که بنیامین سر تو آورده، البته قبول دارم به درجات خیلی کمتر! یک دلیلش اینه که مردم منو هاپوی کوچولوی تو میدونن و زیاد دنبال این نیستن که ببینن آبروی من دقیقا چند وجب از آبروی تو بیشتر یا کمتره.
با این هنرنمایی که به نام من نوشته شده، حالا من مجبورم با سرعت برق و باد، اوضاع این خراب شده را سر و سامون بدم که عمرا بشه. تو هم خوب اینو میدونی و اون بنیامینِ الدنگ هم خیلی خوب میدونه، چون اصلا وقتش را با من تلف نمیکنه. به تو دستور میده و تو هم به من دستور میدی. عین یک وردست بدبخت!
کارتونیستهای انگلیسی، وقتی میخوان رابطۀ من و تو را ترسیم کنن، زیاد زحمت نمیکشن. یک هاپو ترسیم میکنن که کافیه مردم به موهای بور پریشونش نگاه کنن تا زودی بفهمن کسی نیست جز من بدبخت. اون هاپو یک صاحب داره و اون هم تویی…
البته یه کارتون دیگه هم هست که هر دوی ما را دلقک نشون میده. تو فقط داری به ایرانیها فکر میکنی و من هم دلم را به یک کیف مسخره خوش کردم که روش نوشته : «خروج از اتحادیه، بدون توافق»!
و صد البته، این قدر پر رویی که بگی: «اینهایی که داری میگی به من چه؟ مشکلات کشور خودتونه، برین خودتون هم حل کنین!»
به من بگو کدوم مشکل ما زیر سر دولت جناب عالی نیست؟ یکیش همین ایران! فرصتهای سرمایهگذاری ریخته. جلوی چشم سرمایهگذاران و شرکتهای بزرگ ما، میلیارد، میلیارد دلار پول بیزبون ریخته، اما کافیه حتی بهش فکر کنیم تا تحریم بشیم. همون تحریمها که قبلا درگوشی به نخست وزیرهای انگلستان میگفتین، حالا شده رسمی و ما چشممون کور باید اطاعت کنیم. این هم از حیثیت بینالمللی بریتانیای بزرگ!
همسایۀ ایران کیه؟ عراق! به خاطر جناب عالی، از اون هم باید صرف نظر کنیم. غیر از این که هر کی میخواد سرمایهگذاری کنه، اول از همه باید شتیل شرکتهای شما را بده (خفه شو، نگو نه! نمونهاش طرح بزرگ چینیها در بصره که داری خودت را داری جر میدی تا نابودش کنی) اون بخوره تو سر من! به علاوه، اون جا را کردی میدون جنگ با ایران، هیچ خری حاضر نیست بره اون جا پولش را بریزه. یه مشت الاغ استخدام کردی اون جا که رفتن شرکتهای ایرانی را یا ترکوندن یا ترسوندن، حالا این وریها دور افتادن دنبال هر شرکت بدبختی که بخواد در عراق سرمایهگذاری کنه.
اون محمد بن سلمانِ از خودت حیوونتر، کلی پول داره خرج میکنه تا عراق نا امن بشه و نتیجهاش شده این که یک کشور هلو، برای سرمایهگذاریِ میلیارد دلاری که تقریبا یک زمین خالیه، دور از دسترس ما، داره خاک میخوره، چرا؟ چون توی الدنگ این طور میخوای و آن نتان یابوی بیهمه چیز!
افغانستان که دیگه هیچ! اون همه معدن، زیر دندونهای تیز اون پوتین بیهمه چیز افتاده و چینیها هم که با کسی تعارف ندارن، قاشق و چنگال به دست، از قبل سر سفره نشستن. شرکتهای انگلیسی کجان؟ اونها در سراسر دنیا، وظیفۀ «لعابچی باشی» شرکتهای آمریکاییها را برعهده گرفتن.
میدونم داری نامۀ منو میخونی و قاه قاه میخندی، این قدر هم پر رو هستی که بگی من تو را در انتخابات پیروز کردم. همۀ اینها را میدونم. اما خودت هم خوب میدونی: من همون گوسفند تپل مپل عزای بعدی هستم. دارن چاقم میکنن تا بعد، سرم را از بیخ ببرند. کی؟ حزب کارگر؟ نه جونم! همین دار و دستۀ هم حزبی من که منتظرن در بحران بعدی، کل مشکلات دنیا را بریزن روی سرم و جوری از من اعلام بیزاری کنن که کلیسا از یهودا نکرده.
حالا نه راه پیش دارم و نه راه پس..!
هر کی تو این خراب شده، نخست وزیر شد، تو بهش قول دادی که کافیه از اتحادیه بیرون برین تا من کمکتون کنم. مثلا چه کمکی!؟
تو که داری اقتصادت را داخلی میکنی. تازه! با مکزیک و کانادا هم قراردادت را نهایی کردی. نهایی هم نمیکردی، ما که نمیتونستیم برات پیاز بکاریم.
فعلا با رفقای تازه، مشغول عشق و حالی! قیمت محصولاتشون را بالا بردی و اجازه دادی که جنسهاشون را به آمریکا صادر کنند. خودت هم میدونی که کمی دیگه، جنسهای داخلیشون که قیمتشون پایینتره، به داخل آمریکا قاچاق میشه. برای تو که مهم نیست. هم من میدونم و هم تو که کل اینها بازی بود.
من از این پیروزی اصلا خوش حال نیستم. حزب کارگر شکست خورد، چون زیر بار این واقعیت نمیرفت که جای ما در اتحادیه نیست. ما را خودشون با تیپایی بیرون انداختن. در ظاهر افسوس میخورن، اما در باطن، خودت میدونی کجاشون عروسیه… این کارگریهای احمق هم خیال میکردن که یه مدتی در اتحادیه میمونن تا اوضاع بهتر بشه.
چطوری بهتر شه؟
مگۀ این آلمانهای بیهمه چیز و اون فرانسویهای بدبخت وردستشون، اجازه میدن که ما جایی سرمایهگذاری کنیم؟ ارزش پول ما، خیر شکممون بالاست. حتی اگه بقیۀ دولتهای غربی بذارن، نزولخورهای بورس لندن، عمرا بذارن ارزش پولشون پایین بیاد. پس سرمایهگذاری بیسرمایهگذاری..! همین برای آلمانها با اون تکنولوژی برتر، بهترین فرصت بود که همۀ فرصتهای سرمایهگذاری را هاپولی کنن و چند تا سرمایهگذاری کم ارزش را هم مثل استخون، بندازن جلوی فرانسویهای نکبت که همیشه گدا بودن و هستن، تا دلشون به لیس زدن خوش باشه.
من پیروز شدم، چون در مسیر نکبتی حرکت میکردم که از سر بدبختی باید میرفتیم. این را هم مردم خوب میدونستن.
حالا هم همین طور، باید برم. کی تقم در بیاد، خدا عالمه! دیر و زود داره، اما سوخت و سوز نداره!
دونالد! خدا لعنتت کنه! خدا لعنتت کنه! خدا لعنتت کنه!
اگه هم داری با اون دهن گشاد و صدای بلند و نکبتت به نامۀ من میخندی، امیدوارم به مرضی گرفتار بشی که صدای گنجیشک از حلقومت دربیاد. خودت اسیر بیمارستانها بشی و زنت بره با یکی دیگه ازدواج کنه. میدونم چه حرصی میخوری اگه این طور بشه…