خوشگل الحکایات | ببریه

ببر دیدیم و شدیم همسان ببر

بربری خوردیم و آمد سال ببر

بربری خوردیم و گشتیم بربری

ای زری

فارسی هم رفت و شد اسمش دری

ای پری

در میان عالمان، درد گری

خاک بر سری

دیگران درگیر موی فرفری

هر خری

ببر دیدیم و شدیم همسان ببر

بربری خوردیم و آمد سال ببر

تا همین دیروز بودیم عین گاو

مثل گاو

تا الف می‌آمد از ره، عین واو

خودِ واو

سر به زیر و بی‌ صدا مثل عروس

چاپلوس

نه فضول و نه بلا، نه کنجکاو

ببر دیدیم و شدیم همسان ببر

بربری خوردیم و آمد سال ببر

حال باید همگی ببری شویم

آفتابی گشته و ابری شویم

در پی هر غم و هر دردی شویم

تا پی هر گرمی و سردی شویم

ببر دیدیم و شدیم همسان ببر

بربری خوردیم و آمد سال ببر

ببر ما هی می‌خورد نان و پنیر

سر به زیر

هم پنیرش گچ و هم نانش خمیر

بخور نمیر

گر بخواهد بیش از این نان فتیر

زیر زیر

هم خس و خاک است و هم بس سختگیر

ببر دیدیم و شدیم همسان ببر

بربری خوردیم و آمد سال ببر

شاید این را هم بپسندید