– من صفا گزارش زاده، در پی انتشار خبر روزنامۀ انگلیسیِ گاردین، در این باره که رئیسجمهوری آمریکا، در گفتگو با مقامهای انگلیسی گفته است که او به هیچ وجه تمایلی به جنگ با ایران ندارد؛ با واتس آپ خودم، گیر سه پیچ به دونالد ترامپ دادم. آخرش دیدم جواب نمیده، براش نوشتم. ها! باید از همون اولش میفهمیدم که تو از من ترسیدی… تو از ایران میترسی! داشتم دیگه بیخیال میشدم که بیلینگ موبایلم صدا کرد:
- دونالد: کی میترسه؟ من؟
– صفا: آره که میترسی… پس چرا جواب نمیدی؟
- دونالد: من از ایران که چه عرض کنم، حتی از نانسی پلوسی هم نمیترسم.
– صفا: اونو که دیگه داری چرت میگی..! خودت قبول کن، وگرنه منتشرش میکنم.
- دونالد: خب آره راست میگی… من از اون سلیطه میترسم!
– صفا: شنیدم که لندن که بودی به مقامهای انگلیسی گفتی که اصلا دنبال جنگ با ایران نیستی و از این حرفها!
- دونالد: خب آره! اصلا از روزی که اسم جنگ و این چیزها اومده، همه چیز شده قوز بالا قوز! خودم کم مشکل دارم، حالا بیا برو با ایران بجنگ… جون تو نباشه، جون اون دختر شیرین مغزم، از کل دیوار مکزیک که قولش را دادم، کلا پونصد مترش را ساختیم. میدونی چقدرش مونده؟
– صفا: دونالد، به من ایرانی آب زیر کاه، این حرفها را نزن! خیلی از این قولهایی که دادی، یه مشت وعده و وعید بود که به یه مشت بیزنس من گوسفند قالب کردی و پولشون رو بالا کشیدی… کدوم دیوار، کدوم کشک؟
- دونالد: خیلی ازت بدم اومد… به خدا یک کم دیگه اسرار من رو جار بزنی، بلاکت میکنم، بری گم شی!
– صفا: خیلی خب! خیلی خب! ترش نکن! راستش رو بگو… کنترات جنگ با ایران را به کی قالب کردی؟
- دونالد: جون تو نباشه، جون این دختر شیرین مغزم؛ کنترات چی، کشک چی؟ یه قول خرکی دادم به این لابیهای یهودی… اصلا فکرش را نمیکردم این مرتیکه نتانیاهو پشت ماجرا باشه… گفتم: مثل قولی که جورج بوش به لابی کوبایی داد…
– صفا: آره یادم اومد… گفت: به کوبا حمله میکنم و شما را بر میگردونم به کوبا و کاسترو را میدم تیکه پاره کنین..!
- دونالد: آره، همون شر و ورها! گفتم من هم قول الکی میدم، بعد هم چند تا شعار میدهم و میفرستم بره رد کارش! تو نمیری، من اصلا دنبال تنش با ایران نبودم. گفتم یخته فشار مییارم، خب؟ بعد اونها کم مییارن… واسطۀ خودم را میفرستم ریاض تا سعودیها را بدوشه… یه واسطۀ ایرونی پسند هم از این ور گیر مییارم، میفرستم ایران تا از این ور بدوشم. اما..!
– صفا: اما، فکرش را نمیکردی که قول و وعده و وعیدهات جدی بشه!
- دونالد: آی گفتی؟ اولش از سفارت شروع شد… انتقال سفارت به اورشلیم… آقا، هر روز زنگ میزدن که پس چی شد؟ خواستم محل نذارم… دیدم نمیشه… این بچه لاشی کوشنر…
– صفا: آره بابا! دامادت…
- دونالد: خر شدم دختره را دادم به این..! دیدی محمد بن سلمان چطور نگاش میکرد. میکردم تو پاچۀ این پسرۀ شیرین مغزتر از دخترم… بعدش هم آی بدوش!
– صفا: خب حالا اصل ماجرا را گم نکن! بعدش چی شد؟
- دونالد: هیچی دیگه! مادر ***ها، از تو اتاق خواب دخترم، برام مامور گذاشتن! بهونه آوردم که بابا، تا ما زمین خوب پیدا کنیم و بعدش هم به سلامتی بسازیم و … گفتن! زمین چی چی؟ ساختمونِ چی چی؟ ما شصت سال پیش فکرش را کرده بودیم. خیال کردی این کنسولگری آمریکا در اورشلیم با این عرض و طولش، الکی ساخته شد؟ همون وقتش هم ما، دادیم درست رو به روی جبهۀ اردنیها ساختیم و پشتش هم ستاد عملیاتی خودمون را در سال ۱۹۶۷ احداث کردیم تا نتونن گلولهبارون کنن! حالا هم حی و حاضر آمادۀ تبدیل به سفارت فخیمه است! فهمیدی دیو***ها چکار کرده بودن؟ هیچی دیگه، من دیگه جرات نداشتم نه بیارم. این داماد سر خونه، دست دخترۀ خر را گرفت و با هم سفارت را راه انداختن… بعدش هم..!
– صفا: بعدش هم جولان رو بخشیدی..!
- دونالد: اون که بعدش بود… بعدش هم برجام..! جون تو یک سال تمام فقط تو سرم میزدم که بیخیال این داستان بشن تا من بتونم یه واسطۀ ایرانی پسند خوب پیدا کنم.
– صفا: خب همین تریتای پارسی… مگه چش بود؟
- دونالد: تو هم عجب خری هستی! همین یه کارم مونده با دموکراتها بپرم! خودم نزده، دارم میلنگم… حالا این پسره را وبال گردنم کنم؟
– صفا: خوب میشناسیش!
- دونالد: ببخشینها! بچه نیویورک، همشهری خودشو نشناسه… اون هم من بساز بفروش! تا فیها خالدونش رو خبر دارم. حالا میذاری بگم چه طوری کار برجام به این جا رسید یا هی میخوای بپری تو حرفهام؟
– صفا: بقیهاش را میتونم حدس بزنم… جنگ! جنگ چی شد؟
- دونالد: جنگ؟ ای گور پدر این بولتون الدنگ! اینقذه این آدم روش زیاده! اینقذه روش زیاده که تو همین سفر به لندن، نزدیک بود به ملکه پیشنهاد ازدواج بده!
– صفا: خب همین ترزا رو بهش مینداختی!
- دونالد: ترزا؟ این به ترزا قانع بشه؟ این خودش را همین جوری از همفری بوگارت خوشتیپتر میدونه!
– صفا: حالا بولتون گیر داده که باید بریم جنگ..؟
- دونالد: بولتون دیگه کدوم خریه؟ واسه حقوق سر ماه که دوزار گیرش بیاد، داره خودشو جر میده! شده آدم اینها… جنگ هم شده نون دونیش! میترسه بساط جنگ با ایران جمع بشه، مجبور بشه بره خونهاش، بشه وردست اون زن عفریتش! هر روز میاد که من طرح خوبی واسه جنگ با ایران دارم… همش هم در حد جنگ ستارگان!
– صفا: چه جور طرحیه؟
- دونالد: مثل طرحهای آبگوشتیِ این مرتیکه بنیامین! بمباران وسیع میکنیم و بعد نیرو پیاده میکنیم و … از همین جفنگیات! انگار ایرانیها، قراره عین میت بیفتن جلوی پای ما… روسها هم اون دور وایسن و سیگارشون رو بکشن! خصوصا این روسها، از خودشون قرمساقتر پیدا نمیکنن! اگه همین الان خبر برسه که ناو هواپیمابر لینکلن را زدن، میدونم کار روسهاست. از خداشونه جنگ بشه، بعد چفیه بندازن گردن افسرهاشون و اصرار کنن که اینها اعضای بسیج مستضعفینن! بعد هم دمار از روزگار ما دربیارن..! همه جا هم چو بندازن که آمریکا با این عظمت، عین سگ از ایران شکست خورد.
– صفا: حالا میخوای چی کار کنی؟
- دونالد: هیچی بابا! رفتم با رهبران کنگرۀ جهانی یهود حرف زدم. گفتم: این نتانیاهو داره کار دستتون میده… هر کاری که قبلا تو صدتا پستو میکردین، هیچ کس هم نمیفهمید، این، حالا داره جار میزنه… حیثیت و آبرو برای هیچ کدومتون نگذاشته! ظاهرا گوشش را گرفتن… خودش هم چند روز پیش گفت: نباید جنگ بشه. نمیبینی بولتون عین سگ آجر خورده، دمش را انداخته وسط دوپاش، وَقّش درنمیاد؟
– صفا: حالا با ایران میخوای چی کارکنی؟
- دونالد: میگی چی کار کنم؟ شیش بانده، دهنمو رو اسفالت کردین! یعنی میخواین از آب کره بگیرین… وسط همۀ سخنرانیام، هی چشمک زدم که یعنی الکیه! مگه تو کتتون رفت؟ هی آدم فرستادم که بابا فیلمه، داریم این شترها را میدوشیم. هی رجز خوندین و هی شر درست کردین… یعنی خدای تبلیغاتین! خود پدر سوختتو ببین؟ ملت شیش ماه به شیش ماه وقت قبلی میگیرن برای مصاحبه با کلی حق مصاحبه… بعد توی پدرسوخته از همین واتس آپ مردنی من رو خفت کردی! بعد هم اون قارقارکها را زدین به لولههای نفت این شترها… یعنی اگه نمیزدین، بس که شیرین بودین، مرض قند میگرفتین؟ اگه گذاشتین این شترهای سعودی را بدوشیم..!
– صفا: خخخخخخخخخ..!
- دونالد: زهر مار! برو گم شو… بلاک!!!