شوخی با تابلویِ مرگ پریاموس، ژول لوفور | کاری از حیدر سهیلی اصفهانی
آن گونه که در اخبار چند ماه پیشین آمد، حاکم ینکه دنیا، ترامپ السلطنه در فکر شد که چگونه چو منی، این بولتون البواتله را همچون خار مغیلان بر پای خود خلیده و چون شمشیری از وقاحت بر سینۀ دریدۀ خود نگه داشتهام و پند بزرگان را وقعی ننهادهام که گفتهاند:
بیت
اگر ابلهی را بشد ابلهی در کنار / شود حال و روزش چنان شام تار
و گر تیرهروزی بود یار غار / کند زندگانی وی خوار و زار
چنین شد که ترامپ السلطنه شب و روز نداشت. روزی نبود که آن بولتون البواتلۀ ابله، دردسری تازه برای حاکم ینکه دنیا فراهم نیاورد و تیرگی تازهای در طالعش پدیدار نکند.
بیت
یکی روز میگفتش ای شاه پیر / بیا تا که در چین و ماچین شویم
به جنگی نمایان و پر خون و آب / بر آن کشور دون دو صد کین بریم
دگر روز، میگفتش ای شاه زر / ز ایران خبر آمده، بیخبر!
در آن جا به رزم کسان میروند / و گویند بر ما که اینها خرند
پس از چندی، حاکم ینکه دنیا را فکری در رسید که مباد این ابله دهان گشاد، بر ما پالان هموار کرده و متاع خود بر آن فراهم آورده و ما را به هر سوی میتازاند که
بیت
خری بارکش، بار دیگر برد/ چه داند که خار است یا زر برد
اگر باشد او را بر آن اگهی / نشیند به جایش چو سرو سهی
چنان شد که ترامپالسلطنه، فی الفور با آب زر بر رقعهای ابریشمی فرمان داد تا بولتون البواتلۀ ابله را پالانی سترک بر پشت و لگامی گران بر آن پوزۀ بیچفت و بستش نهاده، به طویلۀ همایونی برند و همان جا ببندند تا حیلتهای پرکین خود را بر قومی چون از میان چارپایان و ماکیان و خران در کار آورد و بگذارد تا شاه پیر، دمی آسوده و بیغوغا بیاساید.
آسایش دو گیتی، آن است ای برادر / کز دست هر الاغی آرام باش و راحت
گر ابلهی نبینی، بسیار خوب و بهتر / باشی قوی و پردل، آرام و با متانت
به خامۀ اشعر الشعرای یخته دل